ای انسان

ای انسان

 

تومی پنداری که جسم کوچکی هستی

 

ولی بدان و آگاه باش

 

که در درون تو جهان بزرگی نهفته است

 

و تو آن را در اعماق وجودت نهان کرده ای

 

خلقت تو از آسمان است و تو می توانی

 

خورشید وماه را به تسخیر خود در آوری…

 

خود را دریاب و از آن

 

 در راه سعادت خود بهرمند شو

 

چرا تنهایم

بار خدایا

دیگر ندارم حرفی برای گفتن

نمی گویم که بی نیازم

چون اگر بودم برای تشکر هم که شده حرفی برای گفتن داشتم

نمی گویم که محتاجم

چون اگربودم برای رفع حاجت حرفی برای گفتن داشتم

نمی گویم که بی دردم

چون اگر بودم  بهر سپاس سخنی می گفتم

نمی گویم که دردمندم

چون اگر بودم بهر دوا سخنی می گفتم

می گویم و میدانی که من

دردمند بی دردم

محتاج بی نیازم

 میدانم و میدانی که من

محتاج گوشه نظر توام

دردمند اندکی محبت توام

نمدانم چرا فکر میکنم مرا از درگاه خود رانده ای

شاید اشتباه میکنم...!!؟

پس درستش را به من بگو

چرا تنهایم

من متعلق به کجاهستم

درد تمام وجودم را گرفته

 

روح وجسم هردو خسته و ناتوانند

 

روح از بار تحمل ناپذیر جسم

 

جسم از بار تحمل ناپذیر روح

 

علاجی نمی بینم  جز اینکه این دو  از هم جدا باشند

 

هرکدام بسویی

 

روح به آسمانی  که وجودش از آنجاست

 

جسم به خاکی که وجودش از آنجاست

 

راستی که این دو عنصر را به یک جمع کرد

 

در کدامین فرمول  ریاضی یک +یک می شود یک

 

با کدام فرمول شیمی  میتوان این دو را با هم ترکیب کرد

 

هیچ شباحتی بین این دو نمی بینم

 

روح همیشه آسمانی و جسم خاکی

 

از ترکیب این دو عنصری  وجود آمد بنام عشق

 

بهترین آن عشق خدا به مخلوق

 

بدترین آن عشق مخلوق به دنیا

 

عشق خود ترس را آفرید

 

بالاترین آن ترس خدا ازاینکه نکند مخلوقش سر کشی کند

 

بدترینش ترس مخلوق از مرگ

 

ترس خود بخشش را آفرید

 

بالاترین آن بخشش خدا نسبت به مخلوق

 

تا از مرگ نترسد و به سوی اوبرگردد

 

بدترین آن بخشیدن آخرت به عشق دنیا توسط مخلوق

 

نمی دانم از آسمانم یا زمین

 

اگر آسمانیم در زمین چه می کنم

 

اگر زمینیم پس در آسمان به دنبال چه می گردم

 

به راستی من کی هستم

 

وجودم از کجاست

 

درد من همین است که باعث شده تمامی دردهایم رافراموش کنم

 

خدایان دروغی

خداوند موجودی را آفرید از جنس انس عزیزش داشت

با دانشی کمی کمتر از خود

او را آدم نامید

این مخلوق تا دریافت که بالقوه خداست

با خدا که دراوج اقتداراست به مقابله برمیخیزد

سرکشی می کند

خدا که اورا عزیز می دارد

برای این تمرد او کیفردرنظرمی گیرد

اورا ازدرگاه خود رانده و به زمین میفرستد

وبرای بازگشت او بهشت خود را وعده می دهد

اما آدم اظهار پشیمانی وتوبه نمی کند

پس از رانده شدن ازدرگاه خدا

زندگی آزاد را تجربه می کند

این سرپیچی آدم سرآغاززندگی انسان است

انسانی که  پیش از پیش خود را فراموش کرده

خود را از خدا دورترو دورتر میکند

 آفریدگار خودرا به فراموشی می سپارد

هرروزبیشتراز روزقبل به دانش خود می افزاید

ادعای خدایی می کند

ازیادبرده که همانند بهشت (جهنمی هم) وعده داده شده

یرای کیفرتمرد انسان بعد از وعده بهشت

همان گونه که رحمن ورحیم است

جبار نیز هست

 بداند وآگاه باشد

جاودانگی خاص خداست وانسان فانی

گفتگو با خدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم

پرسیدم: ((چه چیز بشر شمارا سخت متعجب می سازد؟))

خدا پاسخ داد :(( کودکی شان))

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،

عجله دارند بزرگ شوند

وبعد دوباره پس از مدتها ، آرزو می کنند که کودک باشند.

اینک آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند.

وبعد پولشان را از دست میدهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند

وحال را فراموش می کنند

وبنا بر این نه در حال زندگی می کند و نه در آینده

اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند

و به گونه ای می میرند که هرگز زندگی نکرده اند.

ـ پرسیدم می خواهی کدام درسهای زندگی را انسانها بیاموزند

او گفت:((بیاموزند که آنها می تواند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد))

همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که

اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیامورند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند؟

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیق

در قلب آنان که دو دو ستشان داریم ، ایجاد کنیم

اما سال ها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم

بیاموزیم ثروتمند کسی نیست که بیشترین را دارد،

ـکسی است که به کمترینا نیاز دارد.

ـ بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها ر دوست دارند

ــ فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند

و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،

بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.

 

 

 

نی

یاد ندارم آهنگ دلم را جز آنکه با نـــی همنواز باشد

یاد ندارم شادیم را جز آنکه با غصه همراه باشد

یاد ندارم همرهم را جز آنکه دشمن من یار باشد

یاد ندارم آزادیم را جز آنکه در اسارت خوار باشد

یاد دارم خدائی را که به بزل و کرمش

آهنگ شادیم همره آزادیم باشد



فردا

یادم باشد فردا حتماْ
دورکعت راز بگویم با او ٬ بخواهم ازاو که مرا دریابد
ودل از هرچه سیاهی است بشویم فردا
یادم باشد فردا حتماْ
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصدوشصت و چهار غفلت را فراموش کنم
سینه خالی کنم از ٬ کینه این مردم خوب
وسلام بدهم بر خورشید
یادم باشد فردا دم صبح خواب را ترک کنم٬
زودتر برخیزم چای را دم بکنم٬ ودرایوان حیاط سفره راپهن کنم
در جوار گل یاس٬ نان و چای بخورم
برکت را بتکانم به حیاط یاکریمی بخورد
یادم باشد فردا حتماْ
 ناز گل را بکشم٬ حق به شب بو بدهم
 ونخندم به ترک های دل هر گلدان چوبدستی به تن خسته گل هدیه کنم
حوض را آب کنم و دعایی به تن خسته این یاغ نجیب
یادم باشد فردا حتماْ
به دل کوزه آب ٬ که بدان سنگ شکست بستی از روی محبت بزنم
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند ٬ آبرویش نرود
رخ آینه را به آهی بشویم تا که مرا نشاند در خویش
و من در آینه خواهم خندید خاطر آینه از اخم به تنگ آمده است
یادمن باشد از فردا صبح جور دیگر باشم
 بد نگویم به هوا ٬آب٬زمین ٬ مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت٬ خانه دل را بتکانم از غم
 وبه دستمالی از جنس گذشت بزدایم دیگر تاری کرد کدورت از دل
مشت را باز کنم تاکه دستی گردد وبه لبخندی خوش
 ٬ دست در دست زمان بگذارم
 یادم باشد فردا دم صبح بر نسیم از سر صدق سلامی بدهم
وبه انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است ٬ زندگی بایدکرد ٬ گرچه دیراست ولی...
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم٬ شاید به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم بردل ولحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح مهربانی خود را عرضه کنم 
یک بغل عشق از آن جا بخرم
یادم باشد فردا حتماْ
به سلامی دل همسایه خود را شاد کنم٬ بگذرم از سر تقصیر رفیق
بنشینیم دم در٬ چشم بر کوچه بدوزیم با شوق
تاکشاید برسد همسفری ٬ ببرد این دل مارا با خود
وبدانم دیگر قهر هم چیز بدی ست
یادم باشدفردا حتماْ
باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
وبدانم اگر دیر کنم ٬ مهلت نیست مرا
وبدانم که روزی خواهم رفت
وشبی هست مرا که نباشد پس از آن فردایی
یاد من باشد بازاگر فردا٬ غفلت کردم
آخرین لحظه فرداشبمن به خود باز بگویماین را
یادم باشد فردا حتماْ
دورکعت راز بگویم با او صبح بر نور سلامی بکنم
پرده را از پنجره ها بردارم 
آه ـ ای غفلت هر روزهء من
من به هر سال که بر من بگذشت
غرق اندیشه آن فردایی که نخواهد آمد

می نشانم بر جامهء عمر

سیصدوشصت و پنج غفلت را

زندگی یا خودکشی


از زندگی خسته شدم! بریدم!!!

راهی جز خودکشی برایم نمونده...

راستی چگونه باید خودکشی کرد ..؟



اگر من خودکشی کنم چکسانی نارحت می شوند؟
دوستدارانم !

اگرخودکشی کنم چکسانی خوشحال می شوند ؟
دشمنانم !

چرا باید کاری را بکنم که دوستدارانم ناراحت و دوشمنانم خوشحال شوند

نه این نشد

بایدکاری بکنم دوستدارانم خوشحال و دوشمنانم ناراحت شوند

فهمیدم زندگی بایدکرد

پس میمانم ؛ زندگی میکنم به امید روزی که دشمنام به دوستدارانم بپیوندند

وتولد دوباری خودم را جشن میگیرم





فرمول تکامل perfection eduction

perfection eduction

انسان برای رسیدن به (تکامل perfection) این آرزوی همیشگیش باید مراحل( رشدGrowth) با موفقیت پشت سر بگزارد
ما اگر رشد را یک نردبان درنظر بگیریم همان گونه که رشد میتواند سیر صعودی داشته باشد می تواند رشد نظولی هم داشته باشد لیکن این امر انسان را به پائین ترین حد ممکن میرساند
حال برای اینکه بتوانید میزان رشد وصعودی و نظولی بودن ان را بدست آوریم من یک فرمول پیشنهاد میکنم

پتانسیل فکری + پتانسیل جسمی = توان (Ability)

آموخته های خود + آموخته های دیگران =
تجربه (Axprrience)

نیازهای خود + نیازهای جامعه =
احتیاج(need)

( توان + تجربه + احتیاج )*زمان = (+-)رشد =>تکامل

pxrfection<= growth(+-) = time*(ab+ax+n) = perfection eduction



پس همه باهم
درس از گذشته ـ نیاز امروز ـ بسوی فردا

طاعون نامردان

مرا بـاد خـــزان بـاخــود به یغــــما برد



                        مرا طاعون نامردی به صحرای فنا برد