-
ای انسان
شنبه 20 آبانماه سال 1385 09:31
ای انسان تومی پنداری که جسم کوچکی هستی ولی بدان و آگاه باش که در درون تو جهان بزرگی نهفته است و تو آن را در اعماق وجودت نهان کرده ای خلقت تو از آسمان است و تو می توانی خورشید وماه را به تسخیر خود در آوری… خود را دریاب و از آن در راه سعادت خود بهرمند شو
-
چرا تنهایم
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 23:58
بار خدایا دیگر ندارم حرفی برای گفتن نمی گویم که بی نیازم چون اگر بودم برای تشکر هم که شده حرفی برای گفتن داشتم نمی گویم که محتاجم چون اگربودم برای رفع حاجت حرفی برای گفتن داشتم نمی گویم که بی دردم چون اگر بودم بهر سپاس سخنی می گفتم نمی گویم که دردمندم چون اگر بودم بهر دوا سخنی می گفتم می گویم و میدانی که من دردمند بی...
-
من متعلق به کجاهستم
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 20:18
درد تمام وجودم را گرفته روح وجسم هردو خسته و ناتوانند روح از بار تحمل ناپذیر جسم جسم از بار تحمل ناپذیر روح علاجی نمی بینم جز اینکه این دو از هم جدا باشند هرکدام بسویی روح به آسمانی که وجودش از آنجاست جسم به خاکی که وجودش از آنجاست راستی که این دو عنصر را به یک جمع کرد در کدامین فرمول ریاضی یک +یک می شود یک با کدام...
-
خدایان دروغی
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 23:25
خداوند موجودی را آفرید از جنس انس عزیزش داشت با دانشی کمی کمتر از خود او را آدم نامید این مخلوق تا دریافت که بالقوه خداست با خدا که دراوج اقتداراست به مقابله برمیخیزد سرکشی می کند خدا که اورا عزیز می دارد برای این تمرد او کیفردرنظرمی گیرد اورا ازدرگاه خود رانده و به زمین میفرستد وبرای بازگشت او بهشت خود را وعده می دهد...
-
گفتگو با خدا
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 12:03
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم پرسیدم: ((چه چیز بشر شمارا سخت متعجب می سازد؟)) خدا پاسخ داد :(( کودکی شان)) اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند بزرگ شوند وبعد دوباره پس از مدتها ، آرزو می کنند که کودک باشند. اینک آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند. وبعد پولشان را از دست میدهند تا...
-
نی
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 15:10
یاد ندارم آهنگ دلم را جز آنکه با نـــی همنواز باشد یاد ندارم شادیم را جز آنکه با غصه همراه باشد یاد ندارم همرهم را جز آنکه دشمن من یار باشد یاد ندارم آزادیم را جز آنکه در اسارت خوار باشد یاد دارم خدائی را که به بزل و کرمش آهنگ شادیم همره آزادیم باشد
-
فردا
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 17:35
یادم باشد فردا حتماْ دورکعت راز بگویم با او ٬ بخواهم ازاو که مرا دریابد ودل از هرچه سیاهی است بشویم فردا یادم باشد فردا حتماْ صبح بر نور سلامی بکنم سیصدوشصت و چهار غفلت را فراموش کنم سینه خالی کنم از ٬ کینه این مردم خوب وسلام بدهم بر خورشید یادم باشد فردا دم صبح خواب را ترک کنم٬ زودتر برخیزم چای را دم بکنم٬ ودرایوان...
-
زندگی یا خودکشی
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 16:53
از زندگی خسته شدم! بریدم!!! راهی جز خودکشی برایم نمونده... راستی چگونه باید خودکشی کرد ..؟ اگر من خودکشی کنم چکسانی نارحت می شوند؟ دوستدارانم ! اگرخودکشی کنم چکسانی خوشحال می شوند ؟ دشمنانم ! چرا باید کاری را بکنم که دوستدارانم ناراحت و دوشمنانم خوشحال شوند نه این نشد بایدکاری بکنم دوستدارانم خوشحال و دوشمنانم ناراحت...
-
فرمول تکامل perfection eduction
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 14:42
perfection eduction انسان برای رسیدن به (تکامل perfection ) این آرزوی همیشگیش باید مراحل( رشد Growth ) با موفقیت پشت سر بگزارد ما اگر رشد را یک نردبان درنظر بگیریم همان گونه که رشد میتواند سیر صعودی داشته باشد می تواند رشد نظولی هم داشته باشد لیکن این امر انسان را به پائین ترین حد ممکن میرساند حال برای اینکه بتوانید...
-
طاعون نامردان
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 22:05
مرا بـاد خـــزان بـاخــود به یغــــما برد مرا طاعون نامردی به صحرای فنا برد
-
نام فرشتهام را بگو
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 18:57
کودکی آماده تولد بود قبل از تولدش پیش خدارفت وگفت : ای خدای مهربان! می گویندمن را به زمین می فرستید . اما من خیلی کوچک هستم و بدون کمک چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم خداوند به پاسخ میدهد ـ ازمیان این همه فرشته یکی را برای تو گذاشته ام تا از تو نگهداری کند کودک کمی ناراحت بود گفت ـ اینجا من هیچکاری جز خندیدن و...
-
مرد بدنامم
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 18:54
هیچ میدانی چه کردی در این شهر من آن مرد بلند آوازه شهرم حدیثم را نمی دانی بر سر هر کوی وبرزن نام من هست نمیخوانی؟ نام من از هرکه پرسی. جای من از هرکه جویی سری جنباندگوید ولشکن رهایش کن مرد بدنام است. رفیق باده و بنگ است عجب دارم تو اینها را نمی دانی!!!!!!! برو ازمن گریزان شو . برو بادیگری هم عهد و پیمانشو حدیث من همه...
-
روح آزاد...؟
شنبه 29 مردادماه سال 1384 19:09
تا روح بشر چنگ زد زندانیست شاگردی مرگ پیشه انسانیست جان از ته دل طلب مرگ کند دریغا هیچجا برای مردن جانیست
-
ترس...؟
شنبه 29 مردادماه سال 1384 17:23
از حادث ترسند همه کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم