فردا

یادم باشد فردا حتماْ
دورکعت راز بگویم با او ٬ بخواهم ازاو که مرا دریابد
ودل از هرچه سیاهی است بشویم فردا
یادم باشد فردا حتماْ
صبح بر نور سلامی بکنم
سیصدوشصت و چهار غفلت را فراموش کنم
سینه خالی کنم از ٬ کینه این مردم خوب
وسلام بدهم بر خورشید
یادم باشد فردا دم صبح خواب را ترک کنم٬
زودتر برخیزم چای را دم بکنم٬ ودرایوان حیاط سفره راپهن کنم
در جوار گل یاس٬ نان و چای بخورم
برکت را بتکانم به حیاط یاکریمی بخورد
یادم باشد فردا حتماْ
 ناز گل را بکشم٬ حق به شب بو بدهم
 ونخندم به ترک های دل هر گلدان چوبدستی به تن خسته گل هدیه کنم
حوض را آب کنم و دعایی به تن خسته این یاغ نجیب
یادم باشد فردا حتماْ
به دل کوزه آب ٬ که بدان سنگ شکست بستی از روی محبت بزنم
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند ٬ آبرویش نرود
رخ آینه را به آهی بشویم تا که مرا نشاند در خویش
و من در آینه خواهم خندید خاطر آینه از اخم به تنگ آمده است
یادمن باشد از فردا صبح جور دیگر باشم
 بد نگویم به هوا ٬آب٬زمین ٬ مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت٬ خانه دل را بتکانم از غم
 وبه دستمالی از جنس گذشت بزدایم دیگر تاری کرد کدورت از دل
مشت را باز کنم تاکه دستی گردد وبه لبخندی خوش
 ٬ دست در دست زمان بگذارم
 یادم باشد فردا دم صبح بر نسیم از سر صدق سلامی بدهم
وبه انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است ٬ زندگی بایدکرد ٬ گرچه دیراست ولی...
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم٬ شاید به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم بردل ولحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح مهربانی خود را عرضه کنم 
یک بغل عشق از آن جا بخرم
یادم باشد فردا حتماْ
به سلامی دل همسایه خود را شاد کنم٬ بگذرم از سر تقصیر رفیق
بنشینیم دم در٬ چشم بر کوچه بدوزیم با شوق
تاکشاید برسد همسفری ٬ ببرد این دل مارا با خود
وبدانم دیگر قهر هم چیز بدی ست
یادم باشدفردا حتماْ
باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
وبدانم اگر دیر کنم ٬ مهلت نیست مرا
وبدانم که روزی خواهم رفت
وشبی هست مرا که نباشد پس از آن فردایی
یاد من باشد بازاگر فردا٬ غفلت کردم
آخرین لحظه فرداشبمن به خود باز بگویماین را
یادم باشد فردا حتماْ
دورکعت راز بگویم با او صبح بر نور سلامی بکنم
پرده را از پنجره ها بردارم 
آه ـ ای غفلت هر روزهء من
من به هر سال که بر من بگذشت
غرق اندیشه آن فردایی که نخواهد آمد

می نشانم بر جامهء عمر

سیصدوشصت و پنج غفلت را

زندگی یا خودکشی


از زندگی خسته شدم! بریدم!!!

راهی جز خودکشی برایم نمونده...

راستی چگونه باید خودکشی کرد ..؟



اگر من خودکشی کنم چکسانی نارحت می شوند؟
دوستدارانم !

اگرخودکشی کنم چکسانی خوشحال می شوند ؟
دشمنانم !

چرا باید کاری را بکنم که دوستدارانم ناراحت و دوشمنانم خوشحال شوند

نه این نشد

بایدکاری بکنم دوستدارانم خوشحال و دوشمنانم ناراحت شوند

فهمیدم زندگی بایدکرد

پس میمانم ؛ زندگی میکنم به امید روزی که دشمنام به دوستدارانم بپیوندند

وتولد دوباری خودم را جشن میگیرم





فرمول تکامل perfection eduction

perfection eduction

انسان برای رسیدن به (تکامل perfection) این آرزوی همیشگیش باید مراحل( رشدGrowth) با موفقیت پشت سر بگزارد
ما اگر رشد را یک نردبان درنظر بگیریم همان گونه که رشد میتواند سیر صعودی داشته باشد می تواند رشد نظولی هم داشته باشد لیکن این امر انسان را به پائین ترین حد ممکن میرساند
حال برای اینکه بتوانید میزان رشد وصعودی و نظولی بودن ان را بدست آوریم من یک فرمول پیشنهاد میکنم

پتانسیل فکری + پتانسیل جسمی = توان (Ability)

آموخته های خود + آموخته های دیگران =
تجربه (Axprrience)

نیازهای خود + نیازهای جامعه =
احتیاج(need)

( توان + تجربه + احتیاج )*زمان = (+-)رشد =>تکامل

pxrfection<= growth(+-) = time*(ab+ax+n) = perfection eduction



پس همه باهم
درس از گذشته ـ نیاز امروز ـ بسوی فردا

طاعون نامردان

مرا بـاد خـــزان بـاخــود به یغــــما برد



                        مرا طاعون نامردی به صحرای فنا برد





نام فرشتهام را بگو

کودکی آماده تولد بود قبل از تولدش پیش خدارفت وگفت : ای خدای
 
مهربان! می گویندمن را به زمین می فرستید .
 
اما من خیلی کوچک هستم و بدون کمک چگونه میتوانم برای زندگی

 به آنجا بروم

خداوند به پاسخ میدهد ـ ازمیان این همه فرشته یکی را برای تو

گذاشته ام تا از تو نگهداری کند

کودک کمی ناراحت بود گفت ـ اینجا من هیچکاری جز خندیدن و

آوازخواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است.

خداوند لبخندی زد و گفت ـ فرشته تو برایت آواز خواهد

خواند و هر
 
روز به تو لبخند خواهد زد ، تو عشق را احساس خواهی کرد و 

شادخواهی بود

کودک ادامه داد ـ من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند ،
 
وقتی که زبان آنهرا نمی دانم؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت ـ فرشته تو زیباترین و شیرین ترین
 
کلمه ها را در گوش تو زمزمه خواهد کرد وبا دقت وصبوری به 

توخواهد آموخت که چگونه صحبت کنی
 
کودک با ناراحتی گفت ـ من میخواهم از آنجا با تو صحبت کنم چه کنم

خداوند گفت ـ فرشته ات دستهایت را کنار هم قرار خواهد داد و به 
 
تویاد خواهد داد که چگونه دعا کنی .

کودک گفت ـ خدا یا اگر من باید همین حالا بروم ، پس نام فرشته ام
 
را به من بگو

خداوند شانه اورانوازش کرد و پاسخ داد نام فرشته ات مهم نیست
 
‌‌‌‌   اما تو میتوانی اورا

 
  مادر


   صدا کنی
 



مادرعزیز ترین


فرشته خدا



مرد بدنامم

هیچ میدانی چه کردی در این شهر

من آن مرد بلند آوازه شهرم

حدیثم را نمی دانی

بر سر هر کوی وبرزن نام من هست

نمیخوانی؟

نام من از هرکه پرسی. جای من از هرکه جویی
 
سری جنباندگوید ولشکن رهایش کن
 
مرد بدنام است. رفیق باده و بنگ است

عجب دارم تو اینها را نمی دانی!!!!!!!



برو ازمن گریزان شو . برو بادیگری هم عهد و

 پیمانشو

حدیث من همه درد است

حدیث من همه رنج است

حدیث قصه پر غصه اندوه یک مرد است

عجب دارم تو اینها را نمی دانی!!!!!!!